۶۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵ - نقش حقایق

ای چشم خمارین که کشد سرمه ی خوابت؟
وی جام بلورین که خورد باده ی نابت؟

خواهم همه شب خلق به نالیدن شبگیر
از خواب برآرم که نبینند به خوابت

ای شمع که با شعله ی دل غرقه به اشگی
یارب تو چه آتش که بشویند به آبت

ای کاخ همایون که در اقلیم عقابی
یارب نفتد ولوله و وای غرابت

در پیچ و خم و تابم از آن زلف خدا را
ای زلف که داد اینهمه پیچ و خم و تابت

عکسی به خلایق فکن ای نقش حقایق
تا چند بخوانیم به اوراق کتابت

ای پیر خرابات چه افتاده که دیریست
در کنج خرابات نبینند خرابت

دیدی که چه غافل گذرد قافله ی عمر
بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت

آهسته که اشگی به وداعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت

ای مطرب عشاق که در کون و مکان نیست
شوری به جز از غلغله ی چنگ و ربابت

در دیر و حرم زخمه ی سنتور عبادت
حاجی به حجازت زد و راهب به رهابت

ای آه پر افشان به سوی عرش الهی
خواهم که به گردی نرسد تیر شهابت

شهریست بهم یار و من یک تنه تنها
ای دل به تو باکی نه که پاکست حسابت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴ - ساز حبیب
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶ - مرغ زخمی
نظرها و حاشیه ها
ابی
۱۴۰۱/۱۲/۲۴ ۰۸:۱۵

چه زیبا