۱۴۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷ - طور تجلی

شب به هم درشکند زلف چلیپایی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را

گر از آن طور تجلی به چراغی برسی
موسی دل طلب و سینه سینایی را

گر به آئینه سیماب سحر رشک بری
اشک سیمین طلبی آینه سیمایی را

رنگ رؤیا زده ام بر افق دیده و دل
تا تماشا کنم آن شاهد رویایی را

از نسیم سحر آموختم و شعله شمع
رسم شوریدگی و شیوه شیدایی را

جان چه باشد که به بازار تو آرد عاشق
قیمت ارزان نکنی گوهر زیبایی را

طوطیم گوئی از آن قند لب آموخت سخن
که به دل آب کند شکر گویایی را

دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی
بار پیری شکند پشت شکیبایی را

شب به مهتاب رخت بلبل و پروانه وگل
شمع بزم چمنند انجمن آرایی را

صبح سرمی کشد از پشت درختان خورشید
تا تماشا کند این بزم تماشایی را

جمع کن لشکر توفیق که تسخیر کنی
شهریارا قرق عزلت و تنهایی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶ - داغ لاله
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸ - در راه زندگانی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.