۴۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸

چو شَستِ عشق در جانَم، شِناسا گشت شَسْتَش را
به شَستِ عشقْ دست آوَرْد جانِ بُتْ پَرَستش را

به گوشِ دل بِگِفت اِقْبالْ رَسْت آن جان به عشقِ ما
بِکَرد این دل هزاران جانْ نِثارْ آن گفتِ رَسْتَش را

زِ غیرت چونک جان افتاد، گفت اِقْبال هم نَجْهَد
نِشَسْته‌ست این دل و جانم، هَمی‌پاید نَجَسْتَشْ را

چو اَنْدَر نیستی هست است و در هستی نباشد هست
بیامَد آتشی در جان، بسوزانید هَسْتَش را

بَراتِ عُمرِ جانْ اِقْبال چون بَرخوانْد پنجه شصت
تَراشید و اَبَد بِنْوِشت بر طومارْ شَصتَش را

خَدیوِ روحْ شَمسُ الدّین، که از بسیاریِ رِفْعَت
نَدانَد جِبْرئیلِ وَحی، خود جایِ نِشَسْتَش را

چو جامَش دید این عقلَم، چو قَرّابه شُد اِشْکَسته
دُرُستی‌هایِ بی‌پایان بِبَخشید آن شِکَسْتَش را

چو عشقش دید جانم را، به بالای یَسْت از این هستی
بلندی داد از اِقْبالِ او بالا و پَسْتَش را

اگر چه شیرگیری تو، دِلا می‌تَرس از آن آهو
که شیرانَنْد بیچاره، مَر آن آهویِ مَستَش را

چو از تیغِ حَیات انگیز، زد مَر مرگ را گَردن
فروآمد زِ اسپْ اِقْبال و می‌بوسید دَستَش را

در آن روزی که در عالَم، اَلَست آمد نِدا از حَق
بُدِه تبریز از اوَّل، بَلی گویان اَلَستَش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.