۲۹۷ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۵۳۸

روی ای صبا و سلامم به دلنواز رسان
نیاز بنده به آن شوخ عشوه ساز رسان

من آنچه می‌کشم اندر درازی شبها
به روزگار سر زلف او فراز رسان

دلم ببردی و ترسم که دردان رسدت
دلم به زلف نگهدار و درد باز رسان

چو نیم خوردهٔ خود باده بر زمین فگنی
بگو به روح ستم کشتگان ناز رسان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۵۳۷
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۵۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.