۲۹۱ بار خوانده شده
چو غنچه تا، دل بستم ای بهار جوانی
به هیچ جا ننشستم که جامهای ندریدم
اگر به تیغ سیاست مرا جداکنی از خود
ز تو برید نیارم ولی زخویش بریدم
به عین بیهوشیم رخ نمود و گفت که چونی
چه تشنگی برد آبی که من به خواب بدیدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
به هیچ جا ننشستم که جامهای ندریدم
اگر به تیغ سیاست مرا جداکنی از خود
ز تو برید نیارم ولی زخویش بریدم
به عین بیهوشیم رخ نمود و گفت که چونی
چه تشنگی برد آبی که من به خواب بدیدم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۴۶۵
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۴۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.