۹۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹

امروز دیدم یار را، آن رونَقِ هر کار را
می‌شُد رَوان بر آسْمان، همچون رَوانِ مُصطفی

خورشید از رویَش خَجِل، گَردونْ مُشبَّک هَمچو دل
از تابشِ او آب و گِل، اَفْزون زِ آتش در ضیا

گفتم که بِنْما نردبان، تا بَررَوَم بر آسْمان
گفتا سَرِ تو نردبان، سَر را دَرآوَر زیرِ پا

چون پایِ خود بر سَر نَهی، پا بر سَرِ اَخْتَر نَهی
چون تو هوا را بِشْکَنی، پا بر هوا نِهْ، هین بیا

بر آسْمان و بر هوا، صد رَه پدید آید تو را
بر آسْمان پَرّان شوی، هر صُبح‌دَم، همچون دُعا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.