۴۱۵ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۴۳۱

سخت دشوار ست تنها ماندن از دلدار خویش
با که گویم حال تنها ماندن دشوار خویش

مرده را حسرت زمردن نیست هست از بهر آنکه
باز می‌گیرند زوهم صحبتان دیدار خویش

هر که روزی ناوکی خوردست او داند که چیست
درد مجروحی که نالد از دل افگار خویش

راز با دیوار هم گفتن نمی آرم ازانک
گوشها می‌بینم از هر سو پس دیوار خویش

گفته‌ای گه گه که خواهم کرد کارت را به هجر
کار من کردی و کردی ، عاقبت آن کار خویش

خسروا پهلوی‌من شین ساعتی دل ده مرا
زانکه دل می‌افتدم از گریه‌های زار خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۴۳۰
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۴۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.