۲۸۰ بار خوانده شده
آنکه از جان دو ستر میدارمش
گر مرا بگذاشت من نگذارمش
آنکه در خون دل من تشنه است
من دو چشم خویش می پندارمش
گر چه هست او یار من من یار او
من کجا یارم که گویم یارمش
هیچ رحمی نیست بر بیمار خوش
آن طبیبی را که من بیمار مش
با دل خود گفتم او را چیستی ؟
گفت خسرو او گل و من خارمش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
گر مرا بگذاشت من نگذارمش
آنکه در خون دل من تشنه است
من دو چشم خویش می پندارمش
گر چه هست او یار من من یار او
من کجا یارم که گویم یارمش
هیچ رحمی نیست بر بیمار خوش
آن طبیبی را که من بیمار مش
با دل خود گفتم او را چیستی ؟
گفت خسرو او گل و من خارمش
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۴۱۳
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۴۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.