۲۷۷ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۱۸۸

گفتم چگونه می کشی و زنده می‌کنی
از یک جواب کشت و جواب دگر نداد

ای دیده آب خویش نگهدار بعد ازین
کاتش بده رسید و به خرمن نایستاد

گویند منگرش مگر از فتنه جان بری
بسیار خواستم که دل من نایستاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۱۸۷
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.