۳۵۰ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۵۸

هست ما را نازنین می پرست
گو گهم بریان کند گاهی کباب

نیم شب کامد مرا بیدار کرد
من همان دولت همی دیدم به خواب

بی‌خودی زد راهم از نی تا به صبح
خانه خالی بود و او مست و خراب

آخر شب صبح را کردم غلط
زانکه هم رویش بد و هم ماهتاب

زلف برکف شب همی پنداشتم
کز بنا گوشش برآمد آفتاب

ای چشمه زلال مرو کز برای تو
مردم چنانکه مردم آبی برای آب

زین پیشتر پدیدهٔ من جای آب بود
اکنون ببین که هست همه خون به جای آب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۵۷
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.