۳۹۷ بار خوانده شده
من و پیچاک زلف آن بت و بیداری شبها
کجا خسبد کسی کش میخلد در سینه عقربها؟
گهی غم میخورم گه خون و میسوزم به صد زاری
چو پرهیزی ندارم جان نخواهم برد ازین تبها
چه بودی گر دران کافر جوی بودی مسلمانی
چنین کز یاربم میخیزد از هر خانه یا ربها
دعای دوستی از خون نویسند اهل درد و من
به خون دیده دشنامی که بشنیدم از آن لبها
ز خون دل وضو سازم چو آرم سجده سوی او
بود عشاق را آری بسی زینگونه مذهبها
بناله آن نوای باربد برمیکشد خسرو
که جانها پایکوبان میجهد بیرون ز قالبها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کجا خسبد کسی کش میخلد در سینه عقربها؟
گهی غم میخورم گه خون و میسوزم به صد زاری
چو پرهیزی ندارم جان نخواهم برد ازین تبها
چه بودی گر دران کافر جوی بودی مسلمانی
چنین کز یاربم میخیزد از هر خانه یا ربها
دعای دوستی از خون نویسند اهل درد و من
به خون دیده دشنامی که بشنیدم از آن لبها
ز خون دل وضو سازم چو آرم سجده سوی او
بود عشاق را آری بسی زینگونه مذهبها
بناله آن نوای باربد برمیکشد خسرو
که جانها پایکوبان میجهد بیرون ز قالبها
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۵۳
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.