۳۴۴ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۴۳

وقتی اندر سر کویی گذری بود مرا
وندران کوی نهانی نظری بود مرا

جان بجایست ولی زنده نیم من زیرا
مایهٔ عمر به جز جان دگری بود مرا

باری از دیده مریزید گلابی که به عمر
لذت از عشق همین درد سری بود مرا

هیچ یاد آمدت ای فتنه که وقتی زین پیش
عاشق سوختهٔ دربدری بود مرا

خواستم دی که نمازی بکنم پیش خیال
لیکن آلوده به دامان جگری بود مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۴۲
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.