۳۱۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱ - (بازگشتن کیقباد بسوی دهلی )

کرد چو ره در سرطان آفتاب
چشمهٔ خورشید فرو شد باب

ابر سرا پرده به بالا کشید
سبزه صف خویش به صحرا کشید

تندی سیلاب ز بالای کوه
از شعب آورد زمین را ستوه

برق بهر سوی به تابی دگر
دشت بهر جوی بابی دگر

شالی سر سبز ندانم ز چیست
کاب گذشتش ز سر، آنگاه زیست

آب فراخی همه ره تا به گنگ
آمده لشکر همه از آب تنگ

پای ستوران به زمین در شده
گاو زمین را سم شان سر شده

بود بهر جا که نزول سپاه
تنگی جو بود و فراخی کاه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰ - (وداع پدر و پسر )
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲ - ( رسیدن کیقباد به دهلی )
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.