۳۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱ - جواب پسر

گفت به حاجب که بشه باز پوی
خدمت من گوی و پس آنگه بگوی

با منت از بهر تمنای ملک
خام بود پختن سودای ملک

پخته‌ئی آخر ! دم خامان مزن
من زتو زادم! نه تو زادی زمن

ملک به میراث نیابد کسی
تا نزند تیغ دو بسی

نیستم آن طفل دیدی نخست
بالغ ملکم به بلاغت درست

خرد مخوانم که ز دور ز من
داد خدا دور بزرگی به من

جز تو کسی گردم این در زدی ،
سرزنش تیغ منش سر زدی

لیک توئی چون به پی این سریر
من ندهم ، گر تو توانی بگیر !
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰ - پیام پدر
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲ - پیام پدر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.