۳۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۰

افتاده بازم در سر هوائی
دل باز دارد میل بجائی

او شهریاری من خاکساری
او پادشاهی من بینوائی

بالا بلندی گیسو کمندی
سلطان حسنی فرمانروائی

ابروکمانی نازک میانی
نامهربانی شنگی دغائی

زین دلنوازی زین سرفرازی
زین جو فروشی گندم نمائی

بی او نبخشد خورشید نوری
بی او ندارد عالم صفائی

هرجا که لعلش در خنده آید
شکر ندارد آنجا بهائی

هر لحظه دارد دل با خیالش
خوش گفتگوئی خوش ماجرائی

گوئی بیابم جائی طبیبی
باشد که سازم دل را دوائی

دارد شکایت هرکس ز دشمن
ما را شکایت از آشنائی

چشم عبید ار سیرش ببیند
دیگر نبیند چشمش بلائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.