۳۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳

دل همان به که گرفتار هوائی باشد
سر همان به که نثار کف پائی باشد

هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال
درد سهلست اگر امید دوائی باشد

دامن یار به دست آر و ره میکده گیر
نشناس اینکه به از میکده جائی باشد

هوس خانقهم نیست که بیزارم از آن
بوریائی که در او بوی ریائی باشد

صوفی صافی در مذهب ما دانی کیست
آن که با بادهٔ صافیش صفائی باشد

پیر میخانه از خانه برون کرد مگر
ننگ دارد که در آن کوچه گدائی باشد

چه کند گر نکشد محنت و خواری چو عبید
هر که را دل متعلق به هوائی باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.