۳۷۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹

دوش اشگم سر به جیحون میکشید
دل بدان زلفین شبگون میکشید

ناتوان شخص ضعیفم هر زمان
اشگ ریزان ناله را چون میکشید

گاه اشگش سوی صحرا میدواند
گاه آهش سوی گردون میکشید

ناگهان خیل خیالش بر سرم
لشگر از بهر شبیخون میکشید

دید آن چشم بلابین دمبدم
تا گریبان جامه در خون میکشید

آستین بر زد خیالش تا به روز
رخت از آن دریا به هامون میکشید

غمزه‌اش تیری که میزد بر عبید
لعل او پیکانش بیرون میکشید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.