۳۷۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱

ز من مپرس که بر من چه حال میگذرد
چو روز وصل توام در خیال میگذرد

جهان برابر چشمم سیاه میگردد
چو در ضمیر من آن زلف و خال میگذرد

اگر هلاک خودم آرزوست منع مکن
مرا که عمر چنین در ملال میگذرد

خیال مهر تو در چشم هر سهی سرویست
که در حوالیش آب زلال میگذرد

ز بوی زلف توام روح تازه میگردد
سپیده‌دم که نسیم شمال میگذرد

من و وصال تو آن فکر و آرزو هیهات
که بر دماغ چه فکر محال میگذرد

غلام و چاکر روی چو ماه توست عبید
وزین حدیث بسی ماه و سال میگذرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.