۴۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸

کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را
کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را

تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت
خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را

ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم
می‌کند حلقهٔ زلف تو پریشان ما را

تا به دامان وصالت نرسد دست امید
دست کوته نکند اشگ ز دامان ما را

در ره کعبهٔ وصل تو ز پا ننشینیم
گرچه در پا شکند خار مغیلان ما را

ای عبید از پی دل چند توان رفت آخر
کرد سودای تو بس بی سر و سامان ما را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.