۳۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷

میزند غمزهٔ مرد افکن او تیر مرا
دوستان چیست در این واقعه تدبیر مرا

من دیوانه نه آنم که نصیحت شنوم
پند پیرانه مده گو پدر پیر مرا

منم و نالهٔ شبگیر بدین سان که منم
کی به فریاد رسد نالهٔ شبگیر مرا

صنما عشق تو با جان بدر آید ناچار
چون فرو رفت غم عشق تو با شیر مرا

گر نه زنجیر سر زلف تو باشد یکدم
نتوان داشت در این شهر به زنجیر مرا

حلقهٔ زلف تو در خواب نمودند به من
جز پریشانی از آن خواب چه تعبیر مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.