۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۳

ای سر زلف تو سر رشتهٔ هر سودایی
خاری از سوزن سودای تو در هر پایی

از رخ و زلف تو در دیر و حرم آشوبی
از خط و خال تو در کون و مکان غوغایی

سرو بالای تو پیرایهٔ هر بستانی
تن زیبای تو آرایش هر دیبایی

هیچ نقاش نبسته‌ست چنان تصویری
هیچ بازار ندیده‌ست چنین کالایی

دل ما و شکن جعد عبیرافشانی
سر ما و قدم سرو سهی بالایی

من و شور تو اگر تلخ و اگر شیرینی
من و ذوق تو اگر زهر و اگر حلوایی

آه عشاق جگر خسته به جایی نرسد
که به قد سرو و به‌بر سیم و به دل خارایی

شعلهٔ شمع رخت بر همه کس روشن کرد
کآتش خرمن پروانهٔ بی‌پروائی

به سر زلف تو دستی به جنون خواهم زد
تا بدانند که زنجیر دل شیدایی

تیره شد مهر و مه از جلوهٔ روی تو مگر
حلقه در گوش مهین خواجهٔ روشن رایی

گر به کویت نکند جای، فروغی چه کند
که ندارد به جهان خوش تر از اینجا جایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.