۳۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۶

زان فشانم اشک در هر رهگذاری
تا به دامان تو ننشیند غباری

زلفت از هر حلقه می‌بندد اسیری
چشمت از هر گوشه می‌گیرد شکاری

از برای بی قراران محبت
آه اگر زلف تو نگذارد قراری

اختیاری آید اندر دست ما را
گر گذارد عشق در دست اختیاری

چشم تو گر گوشهٔ کارم نگیرد
پیش نتوانم گرفتن هیچ کاری

رنج عشقت راحت هر دردمندی
زخم تیغت مرهم هر دل فکاری

از کنارم رفته تا آن سرو بالا
جوی اشکم می‌رود از هر کناری

گوشه‌ای خواهم نهان از چشم مردم
تا به کام دل بگیریم روزگاری

تا گره بگشاید از کارم فروغی
بسته‌ام دل را به زلف تاب داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.