۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۶۷

گه جلوه‌گر ز بام و گه از منظر آمدی
از هر دری به غارت دلها درآمدی

تا دل نیابد از تو خلاصی به هیچ راه
گه راهزن شدی و گهی رهبر آمدی

دلهای مرده زندگی از سر گرفته‌اند
تا چون مسیح با لب جان پرور آمدی

پیراهن حیای زلیخا دریده شد
تا در لباس یوسف پیغمبر آمدی

ایمن ز خیل فتنه نشد هیچ کشوری
تا با سپاه غمزه به هر کشور آمدی

با صد جهان نیاز تو را بر در آمدم
تا با هزار ناز مرا در بر آمدی

غیرت کشید رشته جان را ز پیکرم
تا هم چون جان رفته به هر پیکر آمدی

تا اهل دل به آمدنت جان فدا کنند
نیکو ز بزم رفتی و نیکوتر آمدی

زان رو به خدمت تو کمر بسته آفتاب
کز جان غلام شاه فریدون فر آمدی

تاج الملوک ناصردین شه که آسمان
می‌گویدش که بر همه شاهان سرآمدی

شاهان کنون نیاز فروغی قبول کن
کز فر بخت نازش هفت اختر آمدی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.