۴۳۱ بار خوانده شده
مسجد مقام عجب است، میخانه جای مستی
زین هر دو خانه بگذر گر مرد حقپرستی
کی با تو میتوان گفت اسرار نیستی را
تا مو به مو اسیری در شهربند هستی
گر بوی زلف او را از باد میشنیدی
شب تا سحر ز شادی یک جا نمینشستی
تن به هر بلایی آنجا که مبتلایی
سر کن به هر جفایی آنجا که پای بستی
دستی که دادی آخر از دست من کشیدی
عهدی که بستی آخر در انجمن شکستی
گر علم دوستی را تعلیم میگرفتی
پیوند دوستان را هرگز نمیگسستی
درمان نمیپسندد هر دل که درد دادی
مرهم نمیپذیرد هر سینهای که خستی
بر آستان یارم برد آسمان غبارم
بالا گرفت کارم در منتهای پستی
دیدی دلا که آخر با صدهزار کوشش
از قید او نرستی وز بند او نجستی
گر دست من بگیرد پیر مغان عجب نیست
زیرا که من ندادم دستی به هیچ دستی
هشیاریت فروغی معلوم نیست گویا
مدهوش چشم ساقی مست می الستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
زین هر دو خانه بگذر گر مرد حقپرستی
کی با تو میتوان گفت اسرار نیستی را
تا مو به مو اسیری در شهربند هستی
گر بوی زلف او را از باد میشنیدی
شب تا سحر ز شادی یک جا نمینشستی
تن به هر بلایی آنجا که مبتلایی
سر کن به هر جفایی آنجا که پای بستی
دستی که دادی آخر از دست من کشیدی
عهدی که بستی آخر در انجمن شکستی
گر علم دوستی را تعلیم میگرفتی
پیوند دوستان را هرگز نمیگسستی
درمان نمیپسندد هر دل که درد دادی
مرهم نمیپذیرد هر سینهای که خستی
بر آستان یارم برد آسمان غبارم
بالا گرفت کارم در منتهای پستی
دیدی دلا که آخر با صدهزار کوشش
از قید او نرستی وز بند او نجستی
گر دست من بگیرد پیر مغان عجب نیست
زیرا که من ندادم دستی به هیچ دستی
هشیاریت فروغی معلوم نیست گویا
مدهوش چشم ساقی مست می الستی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.