۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۵۱

پرده برانداختی، چهره برافروختی
میکده را ساختی، صومعه را سوختی

من صفتی جز وفا هیچ نیاموختم
تو روشی جز جفا هیچ نیاموختی

بر سر اهل وفا سایه نینداختی
غیر متاع جفا مایه نیندوختی

تا دل من در غمت جامهٔ جان چاک زد
چشم امید مرا از دو جهان دوختی

ای دم باد صبا خواجه ما را بگو
بندهٔ خود را به هیچ بهر چه بفروختی

با تو فروغی مگر دم زده از درد خویش
کز سخن ناخوشش سخت‌تر افروختی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.