۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۶

تا سر نرفته بر سر مهر و وفای تو
حلق من است و حلقهٔ زلف دوتای تو

گر من میان اهل محبت نبودمی
کس را نبود طاقت جور و جفای تو

دامن کشان گذر ننمودی به خاک من
تا جان نازنین ننمودم فدای تو

گر سایه به سرم فکند شاه باز بخت
دوری نمی‌کند سرم از خاک پای تو

دانی که در شریعت ما کیست کشتنی
بیگانه‌ای که هیچ نگشت آشنای تو

تو خود چه گلشنی که هوای خوش بهشت
بیرون نمی‌برد ز سر ما هوای تو

زاهد به یاد کوثر و صوفی به فکر می
ما و تصور لب مستی فزای تو

آگاهیش ز راحت عشاق خسته نیست
هر کاو نشد نشانهٔ تیر بلای تو

برگشته بخت آن که به خونش نیفکند
مژگان چشم ساحر مردم ربای تو

یارب چه مظهری که فروغی ز هر طرف
بگشاده چشم جان به امید لقای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.