۴۸۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۲۸

چین زلف مشکین را بر رخ نگارم بین
حلقه‌های او بشمر، عقده‌های کارم بین

از دمیدن خطش اشک من به دامن ریخت
هاله بر مهش بنگر، لاله در کنارم بین

دوش در گذرگاهی دامنش به دست آورد
سعی گرد من بنگر، کوشش غبارم بین

نقد هر دو عالم را باختم به یک دیدن
طرز بازیم بنگر، شیوهٔ قمارم بین

پر و بال عشقم را سایه بر سپهر افتاد
بال قدرتم بنگر، پر اقتدارم بین

میر انجمن جایی در صف نعالم داد
صدر عزتم بنگر، عین اعتبارم بین

هم به عشق مجبورم هم به عقل مختارم
با وجود مجبوری صاحب اختیارم بین

در کمال استغنا فقر و ذلتم دادند
در نهایت قدرت عجز و انکسارم بین

می به کوی خماران هر چه بود نوشیدم
با چنین می آشامی غایت خمارم بین

می کشد به میدانم صف کشیده مژگانم
گر ز جنگ برگشتم مرد صد هزارم بین

ای که هیچ نشنیدی نالهٔ فروغی را
باری از ره رحمت چشم اشک بارم بین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۲۹
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۳۹۹/۱/۱۶ ۲۱:۵۷

می کشد به میدانم صف کشیده مژگانت
گر ز جنگ بر گشتم مرد صد هزارم بین
لطفا در این مورد نظر بدین