۳۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۸

عرضه دادم در بر جانان وفای خویشتن
زیر تیغ امتحان رفتن به پای خویشتن

تا نگردد خون من در حشر دامن گیر او
اول از قاتل گرفتم خون بهای خویشتن

آخر از دست جفایش چاک کردم سینه را
خود به دست خویشتن دام سزای خویشتن

تیره شد روزم ز تاثیر دعای نیم شب
بین چه‌ها می‌بینم از دست دعای خویشتن

کام اگر خواهی ز کام خویش بگذر زان که ما
با رضای او گذشتیم از رضای خویشتن

گر تو با شمشیر روزی بر سرم خواهی گذشت
حاجت دیگر نخواهم از خدای خویشتن

گر تو با شمشیر روزی بر سرم خواهی گذشت
حاجت دیگر نخواهم از خدای خویشتن

کاش می‌ماندی زمانی بر مراد اهل دل
تا نماند مدعی بر مدعای خویشتن

رشته عمر بلندم سر به کوتاهی نهاد
تا گسستی دستم از زلف رسای خویشتن

عاشق صادق فروغی گر بردنش سر به تیغ
رشته الفت نبرد ز آشنای خویشتن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.