۳۵۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۳

ما ز چشم تو مست یک نگهیم
بی خبر از خمار صبح گهیم

گر به باد فنا دهی ما را
سر مویت به عالمی ندهیم

حلقه‌در گوش پیر میکده‌ایم
خانه بر دوش ملک پادشهیم

خاک می‌خانه آب حیوان است
همره ما بیا که خضر رهیم

خاک روب در سرای مغان
خاکسار بتان کج کلهیم

با وجود محیط رحمت دوست
کشتی جرم و لنگر گنهیم

دل به چشم سیاه او دادیم
تا نگوید کسی که دل سیهیم

پیش طفلی سپر بیفکندیم
با وجودی که مرد صد سیهیم

ریخت بر چهره جعد ریحان را
کز کمندش به هیچ رو نجهیم

دست ما را ببست نیروی عشق
که ز اندازه پا برون ننهیم

تا فروغی جمال او دیدیم
بی نیاز از فروغ مهر و مهیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.