۳۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۲

نرگسش گفت که من ساقی می‌خوارانم
گر چه خود مست ولی آفت هشیارانم

مژه آراست که غوغای صف عشاقم
طره افشاند که سر حلقهٔ طرارانم

رخ برافروخت که من شمع شب تاریکم
قد برافراخت که من دولت بیدارانم

نکته خال و خطش از من سودازده پرس
که نویسندهٔ طومار سیه کارانم

نقد جان بر سر بازار محبت دادم
تا بدانند که من هم ز خریدارانم

سر بسی بار گران بود ز دوش افکندم
حالیا قافله‌سالار سبک بارانم

تا مگر بر سر من بگذرد آن یار عزیز
روزگاری است که خاک قدم یارانم

گر بزودی نشوم مست ببخش ای ساقی
زان که دیری است که هم صحبت هشیارانم

گفتم از مکر فلک با تو سخن ها دارم
گفت خاموش که من خود سر مکارانم

تا فروغی خم آن زلف گرفتارم کرد
مو به مو با خبر از حال گرفتارانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.