۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۰۰

در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش
گامی میسرم نشد از اهتمام خویش

دوش از نگاه ساقی شیرین‌کلام خویش
مست آن چنان شدم که نجستم مقام خویش

کیفیتی که دیده‌ام از چشم مست دوست
هرگز ندیده چشم جم از دور جام خویش

یاران خراب باده و من مست خون دل
مست است هر کسی ز می نوش‌فام خویش

ساقی بیار می که ز تکفیر شیخ شهر
نتوان گذشتن از سر عیش مدام خویش

دیدم به چشم جان همه اوراق آسمان
یک نامه مراد ندیدم به نام خویش

چشمم به روی قاتل و فرقم به زیر تیغ
منت خدای را که رسیدم به کام خویش

تا جلوه کرد لیلی محمل نشین من
همچون شتر به دست ندیدم زمام خویش

گاهی نگه به جانب دل می‌کند به ناز
چون خواجه‌ای که می‌نگرد بر غلام خویش

پروانه‌وار سوخت فروغی ولی نکرد
ترک خیال باطل و سودای خام خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.