۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۸

دلا مقید آن گیسوان پرچین باش
در این دو سلسله خاقان چین و ماچین باش

غلام خواجه عنبرفروش نتوان شد
اسیر حلقهٔ آن چین زلف مشکین باش

چو شاهدان شکرخنده در حدیث آیند
تو در مشاهده آن دهان نوشین باش

اگر به شربت شمشیر او سری داری
حریف ضربت آن بازوان سیمین باش

بده به شیوهٔ فرهاد جان به شیرینی
مرید پستهٔ شکرفشان شیرین باش

شبی ز روی عرقناک او سخن سر کن
پی شکستن بازار ماه و پروین باش

ببین خرابی دوران چرخ مینا رنگ
تو هم خراب ز جام شراب رنگین باش

چرا ز سینه برون رفتی ای کبوتر دل
کنون ز طرهٔ او زیر چنگ شاهین باش

نگار ساده اگر پیکرت به خون بکشد
رهین منت سرپنجهٔ نگارین باش

اگر ز مسکنت اورنگ سلطنت خواهی
بر آستانهٔ سلطان عشق مسکین باش

گر از مقام مقیمان سدره بی‌خبری
مقیم بارگه شاه ناصرالدین باش

ز فر طلعت او آفتاب تابان شو
ز قرب حضرت او آسمان تمکین باش

گهی ز دولت او مستحق احسان شو
گهی ز خدمت او مستعد تحسین باش

شها فروغی شاعر مدیح گستر تست
گهی مراقب مدحت شعار دیرین باش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.