۳۴۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۵

دل به حسرت ز سر کوی کسی می‌آید
مرغی از سدره به کنج قفسی می‌آید

شکری چند بخواه از لب شیرین دهنان
تا بدانی که چه‌ها بر مگسی می‌آید

در ره عشق پی ناله دل باید رفت
زان که رهرو به صدای جرسی می‌آید

می‌روم گریه‌کنان از سر کویی کانجا
عاشقی می‌رود و بوالهوسی می‌آید

کردیم مست به نوعی که ندانم امشب
شحنه‌ای می‌گذرد یا عسسی می‌آید

نفسی با تو به از زندگی جاوید است
وین میسر نشود تا نفسی می‌آید

تو ستم پیشه برآنی که ستانی همه عمر
من در اندیشه که فریادرسی می‌آید

در گذرگاه تو ای چشم و چراغ همه شهر
دل شهری ز پی ملتمسی می‌آید

گر نه در راه تو گم کرد فروغی دل را
پس چرا بر سر این راه بسی می‌آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.