۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۸

به کویش دوش یا رب یا ربی بود
که را یارب ندانم مطلبی بود

شب و روزی که در می‌خانه بودیم
ز حق مگذر که خوش روز و شبی بود

کسی داند حدیث تلخ کامی
که جانش بر لب از شیرین لبی بود

نبودم تیره‌روز از عشق آن ماه
به چرخم گر فروزان کوکبی بود

بهای اشک سیمینم ندانست
نمی‌دانم چه سیمین غبغبی بود

رخ زیبای او در چنبر زلف
تو پنداری قمر در عقربی بود

از آن رو کافر عشقم فروغی
که عشق اولی تر از هر مذهبی بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.