۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۲

آنان که در محبت او سنگ می‌خورند
خون را به جای بادهٔ گل‌رنگ می‌خورند

من تنگ‌دل ز رشک گروهی که در خیال
تنگ شکر از آن دهن تنگ می‌خورند

قومی که خشت میکده بالین نموده‌اند
باور مکن که حسرت اورنگ می‌خورند

زاهد شبی به حلقهٔ مستان گذار کن
تا بنگری که می به چه آهنگ می‌خورند

گل های سرفکندهٔ این باغ روز و شب
اندوه و آن دو سنبل شب رنگ می‌خورند

من خون دل به ناله خورم زان که اهل ذوق
می را به نغمه‌های خوش چنگ می‌خورند

نامم به ننگ در همه شهر شهره شد
کم نام آن کسان که غم ننگ می‌خورند

من خورده‌ام ز ناوک مژگان کودکی
زخمی که پر دلان به صف جنگ می‌خورند

مردم به دور نرگس مستش فروغیا
در عین حیرتم که چرا بنگ می‌خورند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.