۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۰

بهل ز صورت خوبت نقاب بردارند
که با وجود تو عشاق نقش دیوارند

چگونه خواری عشق تو را به جان بکشم
که پیش روی تو گل های گلستان خوارند

با خلد خواندمان شیخ شهر و زین غافل
که ساکنان درت از بهشت بیزارند

تو گر به سینه دل سخت آهنین داری
شکستگان تو هم آه آتشین دارند

به سخت‌گیری ایام هیچ کم نشوند
گرفتگان کمندت ز بس که بسیارند

تو شادکامی و شهری مسخر غم عشق
تو مست خوابی و خلقی ز غصه بیدارند

به جز بنفشه نروید ز خاک پاکانی
که از طپانچهٔ عشقت کبودرخسارند

حساب خون من افتاده است با قومی
که خون بی گنهان را به هیچ نشمارند

گناهکار تر از من کسی فروغی نیست
به کیش دولت اگر عاشقان گنه کارند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.