۳۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۷

ای بندهٔ بالای تو زرین کمری چند
منت کش خاک قدمت تاجوری چند

سر منزل عشاق تو جا نیست که آن جا
بالای هم افتاده تنی چند و سری چند

هم از سر عشاق و هم از سینهٔ مشتاق
عشق از پی شمشیر تو دارد سپری چند

بر روی کسی بخت گشاید در دولت
کو منظر زیبای تو بیند نظری چند

مست آمدم از میکدهٔ عشق تو بیرون
تا واقف از این نکته شود بی خبری چند

تا بر غم روی تو گشادم در دل را
بر روی من از عیش گشادند دری چند

فریاد که شد از دل سنگین تو نومید
آهی که در آن بود امید اثری چند

یا تلخ مکن کام من از زهر تغافل
یا آن که بیار از لب شیرین شکری چند

اکنون که تر و خشک جهان قسمت برق است
آن به که فراهم نکنی خشک و تری چند

بیداد بتان خون مرا ریخت فروغی
افغان که شدم کشتهٔ بیدادگری چند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.