۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۶

فریاد که رفت خونم از یاد
چون دیده به روی قاتل افتاد

فرزند بشر بدین روش نیست
حوری بچه‌ای تو یا پریزاد

آتش به درون من کسی زد
کز خانه تو را برون فرستاد

تا طرهٔ پرشکن گشادی
عشقم گرهی ز کار نگشاد

تا دانهٔ خال تو برآید
بس خرمن جان من که رفت برباد

بر بست به راستی میان را
در بندگی تو سرو آزاد

عشق تو حریف سخت پیمان
عهد تو بنای سست بنیاد

سر رشتهٔ کین ندادی از دست
ویرانهٔ دل نکردی آباد

من بودم و نالهٔ فروغی
آن هم اثری نکرد فریاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.