۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴

تا پرده ز صورتش برافتاد
آتش به سرای آذر افتاد

صبر از دل من مخواه در عشق
کشتی نرود چو لنگر افتاد

خط سر زد از آن لبان شیرین
طوطی به میان لشکر افتاد

بیرون نرود به هیچ دستان
سری که ز عشق بر سر افتاد

ما را به سر از محبت دوست
هر لحظه هوای دیگر افتاد

مردیم ز درد شام هجران
دیدار به صبح محشر افتاد

از خال و خط تو آتش رشک
در طبلهٔ مشک و عنبر افتاد

مژگان تو دید تا فروغی
کار دل او به خنجر افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.