۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۸

هم به حرم هم به دیر بدر دجا دیدمت
تا نظرم باز شد در همه جا دیدمت

سینه برافروختم، خانه فروسوختم
دیده به خود دوختم، عین خدا دیدمت

دل چو نهادم به مرگ، عمر ابد دادی‌ام
خو چو گرفتم به درد، محض دوا دیدمت

ز آتش لب تشنگی رفت چو خاکم به باد
خضر مسیحا نفس، آب بقا دیدمت

از خط عنبرفروش مردفکن خواندمت
وز لب پیمانه‌نوش هوش ربا دیدمت

بندهٔ عاصی منم خواجه مشفق تویی
زان که به مزد خطا، گرم عطا دیدمت

چشم فروغی ندید چون تو غزالی که من
هم به دیار ختن هم به ختا دیدمت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.