۳۴۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۴

غمش را غیر دل سر منزلی نیست
ولی آن هم نصیب هر دلی نیست

کسی عاشق نمی‌بینم و گر نه
میان جان و جانان حایلی نیست

کی اش مجنون لیلی می‌توان گفت
کسی کافسانه در هر محفلی نیست

کجا گردد قبول خواجهٔ ما
غلامی راکه بخت مقبلی نیست

نشاطی هست در قربان گه عشق
که مقتولی ملول از قاتلی نیست

شرابی خورده‌ام از جام طفلی
که در خم خانهٔ هر کاملی نیست

من از بی حاصلی حاصل گرفتم
و زین خوش‌تر کسی را حاصلی نیست

سر کوی عدم گشتم که آنجا
دو عالم را وجود قابلی نیست

شدستم غرق دریایی که هرگز
غریقش را امید ساحلی نیست

من و آن صورت زیبا فروغی
که این معنی به هر آب و گلی نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.