۳۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۱

تا بر اطراف رخت جعد چلیپایی هست
هر طرف پای نهی سلسله در پایی هست

قتل عشاق تو خالی ز تماشایی نیست
وه که از هر طرفت طرفه تماشایی هست

بعد کشتن تن صد چاک مرا باید سوخت
که هنوز از تو به دل باز تمنایی هست

دی پی تجربه از کوی تو بیرون رفتم
به گمانی که مرا از تو شکیبایی هست

جان شیرین ز غم عشق به تلخی دارم
به امیدی که تو را لعل شکرخایی هست

لب جان بخش تو گر بوسه به جان بفروشد
من سودا زده را هم سر سودایی هست

واعظ از سایهٔ طوبی سخنی می‌گوید
غیر قد تو مگر عالم بالایی هست

من و سودای تو تا دامن صحرا برجاست
من و اندوه تو تا عشق غم افزایی هست

ای که بی‌جرم خوری خون فروغی هر روز
هیچ گویا خبرت نیست که فردایی هست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.