۳۳۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷

امشب ز روی مهر مهی در سرای ماست
کز یمن مقدمش سر مه زیر پای ماست

ای عشق پا به تارک جمشید سوده‌ایم
تا سایهٔ‌تو بر سر خورشیدسای ماست

ما از ازل رضا به قضای خدا شدیم
زان تا ابد رضای قضا در رضای ماست

عهدی نبسته‌ایم که در هم توان شکست
سختی که هیچ سست نگردد وفای ماست

منت خدای را که غم روی آن پری
بیگانه از شماست ولی آشنای ماست

جان می‌دهیم و ناز طبیبان نمی‌کشیم
زیرا که درد او به حقیقت دوای ماست

تا ریخت خون ما لب یاقوت رنگ دوست
کون و مکان کنایتی از خون بهای ماست

بالاتریم ما ز سکندر به حکم آنک
آیینه، عکسی از دل گیتی نمای ماست

یک شب قدم ز چاه طبیعت برون گذار
تا بنگری صفای فلک از صفای ماست

گفتم که عیسی از چه کند زنده مرده را
گفتا نتیجهٔ نفس جان‌فزای ماست

گفتم هنوز بی تو فروغی نمرده‌است
گفتا بقای زنده‌دلان از بقای ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.