۳۵۶ بار خوانده شده
طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است
ولی دریغ که آن هم همیشه بیمار است
نگار مست شراب است و مدعی هشیار
فغان که دوست به خواب است و خصم بیدار است
چگونه در غم او دعوی وفا نکنم
که شاهدم دل مجروح و چشم خونبار است
هنوز قابل این فیض نیستم در عشق
وگرنه از پی قتلم بهانه بسیار است
پی پرستش خود برگزیدهام صنمی
که زلف خم به خمش حلقههای زنار است
نگیرم از سر زلفش به راستی چه کنم
که روزگار پریشان و کار دشوار است
به هیچ خانه نجستم نشان جانان را
که جانم از حرم و دیر هر دو بیزار است
لبش به جان گرانمایه بوسه نفروشد
ندانم این چه متاع و چگونه بازار است
ز سوز نالهٔ مرغ چمن توان دانست
که در محبت گل مو به مو گرفتار است
فروغی آن رخ رخشنده زیر زلف سیاه
تجلی مه تابنده در شب تار است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ولی دریغ که آن هم همیشه بیمار است
نگار مست شراب است و مدعی هشیار
فغان که دوست به خواب است و خصم بیدار است
چگونه در غم او دعوی وفا نکنم
که شاهدم دل مجروح و چشم خونبار است
هنوز قابل این فیض نیستم در عشق
وگرنه از پی قتلم بهانه بسیار است
پی پرستش خود برگزیدهام صنمی
که زلف خم به خمش حلقههای زنار است
نگیرم از سر زلفش به راستی چه کنم
که روزگار پریشان و کار دشوار است
به هیچ خانه نجستم نشان جانان را
که جانم از حرم و دیر هر دو بیزار است
لبش به جان گرانمایه بوسه نفروشد
ندانم این چه متاع و چگونه بازار است
ز سوز نالهٔ مرغ چمن توان دانست
که در محبت گل مو به مو گرفتار است
فروغی آن رخ رخشنده زیر زلف سیاه
تجلی مه تابنده در شب تار است
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.