۳۲۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰

دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست
وز ما به جز محبت جرمی ندیده برخاست

چشم سیاه مستش آیا چه دیده باشد
کز کوی تیره بختان می‌ناچشیده برخاست

هم بر هوای بامش مرغ پریده بنشست
هم بر امید دامش صید رمیده برخاست

دوش از رخش نسیمی بگذشت سوی گلشن
گل از فراز گلبن برقع دریده برخاست

هر بی‌خبر که خندید بر حسرت زلیخا
آخر ز بزم یوسف کف را بریده برخاست

صید دل حریصم از شوق تیر دیگر
از صیدگاه خونین در خون تپیده برخاست

دوشینه ماه نو را دیدم به روی ماهی
کز بهر پای بوسش چرخ خمیده برخاست

هر نیم شب که کردم یادی از آن بناگوش
از مشرق امیدم صبح دمیده برخاست

من بی رخش فروغی آفاق را ندیدم
برخاست تا ز چشمم، نورم ز دیده برخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.