۶۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷

چشم بیمار تو شد باعث بیماری ما
به مسیحا نرسد فکر پرستاری ما

تا ز بندت شدم آزاد، گرفتار شدم
سخت آزادی ما بند گرفتاری ما

سر ما باد فدای قدم عشق ، که داد
با تو آمیزش ما از همه بیزاری ما

بس که تن خسته و دل زار شد از بار غمت
ترسم آخر که به گوشت نرسد زاری ما

صبح ما شام شد از تیرگی بخت سیاه
آه اگر شب رو زلفت نکند یاری ما

دوش در خواب لب نوش تو را بوسیدم
خواب ما به بود از عالم بیداری ما

بی کسی بین که نکرده‌ست به شبهای فراق
هیچکس غیر غم روی تو غم‌خواری ما

دل و دین تاب و توان رفت و برفتم از دست
بر سر کوی وفا کیست به پاداری ما

گفتم از دست که شد زار دل اهل نظر
زیر لب گفت که از دست دل آزاری ما

هوشم افزود فروغی کرم باده فروش
مستی ما چه بود مایهٔ هشیاری ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.