۳۳۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴

آمد به جلوه شاهد بالا بلند ما
آماده شد بلای دل دردمند ما

ما مهر از آن پسر سر مویی نمی‌بریم
برند اگر به خنجر کین بندبند ما

تا چشم خود به دورهٔ ساقی گشاده‌ایم
دور زمانه چشم ببست از گزند ما

گفتم که نوش‌داروی عشاق خسته چیست
گفتا تبسمی ز لب نوش‌خند ما

شیرین لبان به خون دل خود تپیده‌اند
در صیدگاه خسرو گل‌گون سمند ما

تسبیح شیخ حلقهٔ زنار می‌شود
گر جلوه‌گر شود بت مشکین کمند ما

یا رب مباد چشم بد آن چشم مست را
کز دست برد هوش دل هوشمند ما

از چشم روزگار ستانیم داد خویش
گر دانه‌های خاک تو گردد سپند ما

بگشا به خنده غنچه میگون خویش را
تا مدعی خموش نشیند ز پندما

ما را پسند کرده فروغی ز بهر جود
تا شد پسند خاطر مشکل پسند ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.