۳۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴

میفشان جعد عنبر فام خود را
ببین دلهای بی آرام خود را

سپردم جان و بوسیدم دهانت
به هیچ آخر گرفتم کام خود را

به دشنامی توان آلوده کردن
لب شیرین درد آشام خود را

دلم در عهد آن زلف و بناگوش
مبارک دید صبح و شام خود را

در آغاز محبت کشته گشتم
بنازم بخت نیک انجام خود را

زبان از پند من ای خواجه بر بند
که بستم گوش استفهام خود را

ز سودای سر زلف رسایش
بدل کردم به کفر اسلام خود را

من آن روزی که دل بستم به زلفش
پریشان خواستم ایام خود را

به عشق از من مجو نام و نشانی
که گم کردم نشان و نام خود را

فروغی سوختم اما نکردم
ز سر بیرون خیال خام خود را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.