۴۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳

نازم خدنگ غمزهٔ آن دل‌پذیر را
کر وی گزیر نیست دل ناگزیر را

مایل کسی به شه‌پر فوج فرشته نیست
چندان که من ز شست دل‌آرام تیر را

منعم ز سیر صورت زیبای او مکن
از حالت گرسنه خبر نیست سیر را

وقتی به فکر حال پریشان فتاده‌ام
کز دست داده‌ام دل و چشم و ضمیر را

مقبول اهل راز نگردد نماز من
گر در نظر نیاوردم آن بی‌نظیر را

فرخنده منظری شده منظور چشم من
کز جلوه میزند ره چندین بصیر را

شد گیسوان سلسله مویی کمند من
کز حلقه‌اش نجات نباشد اسیر را

تا باد صبح دم زد از آن زلف و خط و خال
آتش گرفت عنبر و عود و عبیر را

هر دل که شد به گوشهٔ چشم وی آشنا
یک سو نهاد گوش نصیحت پذیر را

بوسی نمی‌دهد به فروغی مگر لبش
بوسیده درگه ملک ملک گیر را

زیب کلاه و تخت محمد شه دلیر
کار است ملک و ملت و تاج و سریر را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.