۳۱۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۹

ایا خلاصهٔ خوبان کراست در همه دنیی
چنین تنی همگی جان و صورتی همه معنی

غم تو دنیی و دین است نزد عاشق صادق
که دل فروز چو دینی و دل‌ربای چو دنیی

بر آستان تو بودن مراست مجلس عالی
به زیر پای تو مردن مراست پایهٔ اعلی

اگر چه نیست تویی و منی میان من و تو
منم منم به تو لایق تویی تویی به من اولی

تو در مشاهده با دیگران و من شده قانع
ز روی تو به خیال و ز وصل تو به تمنی

خراب گشتن ملک است دل شکستن عاشق
حصار کردن قدس است بهر کشتن یحیی

ز زنده دل برباید رخ تو چون زر رنگین
به مرده روح ببخشد لب تو چون دم عیسی

چراغ ماه نتابد به پیش شمع رخ تو
شعاع مهر چه باشد به نزد نور تجلی

به دست دل قدم صدق سیف بر سر کویت
نهاده چون سر مجنون بر آستانهٔ لیلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.